Sunday 24 February 2013

داستان يك عشق 2،



خلاصه، پسر بهش ميگفته دماغتو عمل كنه، بل كن.كه دختر هم ميكرده،
شايد هر كارى كه به پسر برسه، شايد واقعنا عاشق بوده،
دختر اميل هايه چند صفحه اى مينوشته، از درده عشق ميگفته، اما فكر كنم جواب هايه چند خطى پسر خيلى سرد بود، يه هر وقت كه مست بوده  با هاش خوب حرف ميزده،
نميدنم قصدش اين بوده كه دخترو اميدوار كنه، يا واقعن تهه دلش دوستش داشته،
چندين سال ميگذره، پسربا چند تا دختره ديگه دوست ميشه،
امما دختر همچنان وفادر به اين عشق،
كه حاضر بوده هر كارى بكنه،
يك روز پسر با يكى ديگه دوست ميشه، ان ادم كه بهش ميگم من، هم پسرو دوست داشته،
يواش يواش از ارطباته دختر و پسر نارحت ميشه،
گله ميكنه، ميگه كه اين رسمش نيس، امما موفق نميشده، چون پسر دلش ميخاسته به دختر كمك كنه، شايد تهه دلش دوسش داشته، شايد هم نه،
دختر كاره اشتباهى ميكنه،
شروع ميكنه به فيس بوك من مسيج دادن، اخه چرا؟
بعد از چند ماه كه اين بازى ادمه پيدا ميكنه، من خسته ميشه، جواب ان ادم نا شناس ميده، با اين كه ميدنسته كه دختر هست،
حرف ميزنن، من حالش از كچيك بودن و خارى دختر بد ميشه، اخه چرا اين همه خودشو كوچيك ميكرد؟ چرا با جنسه خودش بدى ميكرد؟
من ثابت ميكنه به پسر كه اين مزاحم دختر هست،
پسر زنگ ميزنه به دختر و هر چى از دهنش بيرن ميومد به دختر ميگفت، نميدنم من از خورد شدنه دختر خوشحال شد يا دلش گرفت؟
اما اون خرد شد،
لابلايه حرفاش ميگفت كه من كارو باسه تو كردم،
هممممم...
دختر چند هفته بدش عقد كرد، عكسسشون كه تو فيس بوك ديدم. خندم گرفت،
از پاك نما هايه گرگ،
از خارى و پستى،
از ان پسره احمق كه ارزهاشو با يك ادمه خودخاه ساخته،
از پسرى كه اين موضوع خيلى زود فراموشش شد،
از منى كه عكسه دخترو نگه ميكنه با يه پوز خند،
هممم
و عشقه زمينى كه به اين سادگى تموم شد، ايا شده؟
و از منى كه ادامه ميده،

No comments:

Post a Comment